شهید محمدعلی رجایی اولین نخست وزیر مکتبی ایران درباره محمدجواد تندگویان وزیر نفت خود گفته بود «جواد ستاره کابینه من است».
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه،امروز شنبه ۲۹ آذر مصادف است با روز تجلیل از شهید محمدجواد تندگویان، وزیر نفت دولت شهید محمدعلی رجایی که ۳۴ سال پیش در چنین روزهایی پیکرش به میهن بازگشت و ۱۱ سال چشم انتظاری خانواده این شهید پایان یافت.
کتاب «زنده عشق» که به مناسبت برگزاری یادواره شهید تندگویان شهید صنعت نفت ایران به همت روابط عمومی وزارت نفت منتشر شده که شامل بخشهایی همچون زندگینامه، اخبار، گزارشها، مصاحبهها، تصاویر و نوشته های شهید است. به همین مناسبت بخش هایی از این کتاب را مرور میکنیم.
فریادرس تاریکیهای زندان
فاطمه تندگویان خواهر شهید گفت: جواد از کودکی به قرائت و حفظ آیات قرآن و نهایتاً تفسیر علاقه فراوان داشت و روش بحث و استدلال او استناد به آیات بود. با مفاتیح نیز انس بسیار داشت و پیوندش با آن چنان عمیق بود که بسیاری از دعاهای آن را حفظ کرده و شبهای جمعه و صبح جمعه دعای کمیل و دعای ندبه و در ایام مبارک رمضان زیارت عاشورا و ادعیه مختلف را میخواند و اشک میریخت. نوارهایش موجود است و صدایش شور و حال خاصی دارد.
وقتی به زیارت میرفت (بیشتر به زیارت حضرت عبدالعظیم) ما را همراه میبرد. زیارت خود را با آداب تمام به جا میآورد و بعد ما را به شام دعوت میکرد تا از طول زیارت او خسته نشویم.
بعد از آزادی از زندان، توجه او به حفظ قرآن بیشتر شد و به عنوان تجربهای که در زندان کسب کرده بود، میگفت «در زندان مهمترین فریادرسی که توانست مرا در آن تنهایی و تاریکی زیر شکنجه ماموران ساواک حفظ کند و روحیه مقاومت را در من تشدید کند، قرآن بود.» بعدها دوستانش که در عراق با او بودند، نقل میکردند که در زندان وحشتناک عراق خواندن همین سورهها بود که به جواد قدرت تحمل میداد و آن هنگام که صوت دلنشین قرآن و مناجات او را در تاریکی زندان میشنیدند، قوت قلب پیدا میکردند و با او همصدا میشدند. (صفحه ۱۸۶)
شناسایی پیکر با شکنجههای دوران طاغوت
فاطمه تندگویان خواهر شهید درباره وضعیت برادر در زندانهای قبل از انقلاب گفت: در شکنجه به دفعات پیشانی و نقاط حساس بدن او را شوک داده بودند و با مته برقی پایش را سوراخ کرده بودند که یکی از علائم شناسایی بدن مطهرش همین آثار بود. پس از هفت ماه، زمانی که به اتفاق مادرم به ملاقات او رفتیم، او را به گونهای دیدیم که بیشتر به اسکلت شبیه بود. رنگ پریده، صورت استخوانی و لاغر در حالی که دستهایش را از دید مادر پنهان میکرد تا ناخنهای کشیده شدهاش را نبیند. (صفحه۵۰)
سبکبال و سبکبار
عقیده داشت یک تن، دو لباس، بیشتر نیاز ندارد! چنان سبکبار بود که هرگاه میخواست از خانهای به خانهای دیگر اسباب کشی کند، تمام وسایل زندگیاش در یک وانت بار کوچک جای میگرفت. شوخ طبع و در عین حال متواضع بود. علاقه شدیدی به پدر و مادر و خواهرش داشت و البته سهم محبت همسر و فرزندانش را نیز عادلانه میپرداخت. دلبستگی به دنیا و مال دنیا نداشت. عقیده داشت «مال وبال است». سبک آمد و سبکبار رفت و میراثی جز نام نیک از خود باقی نگذاشت و در دوستی، سخی جوانمرد و ایثارگر بود. (صفحه ۶۷)
ستاره کابینه شهید رجایی
محسن مدرسی رئیس دفتر شهید تندگویان گفت: طبق معمول نامههایی که به دفتر میرسید و لازم بود که او دستور بدهد. روی آن مینوشتم «جناب وزیر». یک روز با حالت عصبانی به اتاقم آمد و گفت «وزیر کیه روی نامه مینویسی؟ من همان جوادم و اگر میخواهی خیلی جدی باشی، بنویس برادر تندگویان» که البته این برخورد حاکی از روح بلند جواد و بیتوجه بودن به پست و مقام و مادیات بود.
به خاطر دارم اوایل وزارت تندگویان بود و هنوز تمام کارمندان او را نمیشناختند. یک روز به علتی راننده به دنبال او نرفته بود. لذا آقای تندگویان با موتوری که متعلق به شوهر خواهرشان بود، به اداره آمدند که محافظین به محض پیدا شدن ایشان احترام کردند و بعضیها که متوجه شده بودند، سوال کردند چه خبره؟ وقتی شنیدند شخصی که از موتور پیاده شده وزیر نفت است، تعجب کردند.
بد نیست به خاطرهای هم به نقل از خودش اشاره کنم که این نیز نشانی از تواضع و دوری از ریا در زندگی این عزیز است. یک روز در هیات دولت قرار شد که یک نفر از وزرا چند آیه از کلام الله تلاوت کند تا جلسه شروع شود. زمانی که نوبت به آقای تندگویان رسید او چند آیه تلاوت و سپس به تفسیر پرداخت. در پایان جلسه شهید فیاضبخش گفت «ما در مورد شما قضاوت درستی نداشتیم اما الان میبینم که شما از همه این جمع جلوتر هستید.» البته تایید این مسئله چنین است که یک روز به همراه برادرانمان آقایان مهندس لوح و دکتر آیت اللهی جهت تبریک ولادت مولای متقیان نزد آقای رجایی رفتیم و از آقای تندگویان صحبت به میان آمد. شهید رجایی گفتند «جواد ستاره کابینه من است.» (۲۱۶ و ۲۱۷)
مصاحبه بانک
بانک ملی از میان قبول شدگان در دانشگاه تهران همه ساله ۲۰۰ نفر را به عنوان سهمیه انتخاب میکرد. در انتخاب این سهمیه نهایت دقت را به خرج میداد و در مرحله بعد از میان این ۲۰۰ نفر هفت نفر را از طریق آزمون اختصاصی انتخاب و برای طی دوره بانکداری به کشور انگلستان اعزام میکرد. جواد ابتدا جزو سهمیه ۲۰۰ نفری و بعداً پس از گذراندن آزمونهای مختلف، به عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی هفت نفره جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله آزمون اعزام، مصاحبه بود و جواد در مصاحبه به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد، کنار گذاشته شد.
مصاحبهکننده از او پرسیده بود «اگر در خیابانها یا پارکهای لندن با یک دختر خانم عریان روبرو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک خانم نیمه عریان روبرو شوی، چه عکس العملی از خود نشان خواهی داد؟» جواد پاسخ داده بود «در صورتی که با چنین وضعی روبرو شوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم و چون امر به معروف از طرف من موثر نیست، ابتدا سعی میکنم خودم را از مسیر او دور کنم و به او نگاه نکنم و بعد از خداوند درخواست میکنم مرا یاری دهد که بر نفس امارهام مسلط شوم و طلب توفیق میکنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیاندیشم». (صفحه ۳۰)
فضای معطر شهر
فاطمه تندگویان خواهر شهید گفت: روزی که حفظ حجاب اسلامی در ادارات الزامی شد، وقتی جواد به خانه بازگشت شادمان به نظر میرسید و در حالی که دیدگانش از خوشحالی میدرخشید، خندید و گفت «امروز فضای شهرمان چقدر معطر شده بود و حجاب چقدر بر متانت خانمها افزوده است,» در حقیقت نشاط او به خاطر از میان رفتن یک معضل بزرگ اجتماعی به نام بیحجابی یا بدحجابی بود. (صفحه ۱۸۹)
ترس رژیم بعث از رسوایی شکنجه
از جمله ابتکاراتی که دولت جمهوری اسلامی ایران به عمل آورد، اعلام آمادگی برای تعویض مهندس تندگویان و دو همراه وی با سه تن از اسرای عراقی به انتخاب عراق بوده است. این ابتکار نیز در مکاتبات خانوادهها و نمایندگان آنان به صلیب سرخ جهانی منعکس گردید اما متاسفانه نتیجهای حاصل نشد. شایان توجه است که برخلاف روش غیر انسانی عراق، ایران اسیر غیرنظامی در اختیار نداشت. به عبارت دیگر دولت عراق با این پیشنهاد بزرگوارانه ایران میتوانست سه مقام ارتشی رده بالای خود را با این سه تن از آزاده غیرنظامی ایرانی معاوضه نماید اما از ترس رسوایی و برملا شدن شکنجههایی که به این عزیزان داده بود، از این امر خودداری کرد. (۱۳۳ و ۱۳۴)
۲ نامه در ۱۱ سال
بتول برهان اشکوری همسر شهید تندگویان درباره دوره اسارت همسرش گفت: تنها دو نامه طی ۱۱ سال رد و بدل شد که در نامه اول فقط نوشته شده بود «اینجانب وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران مایل نیستم با خانوادهام در ایران تماس بگیرم» که کاملاً مشخص بود این نامه را با اجبار و فشار رژیم عراق نوشته است و در پاسخ نامههای دیگری که ما نوشتیم، دومین و آخرین نامه وی در ۲۴ خرداد ۶۱ بعد از آزادی خرمشهر رسید که این نامه سرشار از کلماتی بود که روح بلندش را به تصویر میکشید و در این نامه به دلداری خانواده و به صبر و مقاومت دعوت کرده بود. (صفحه ۱۶۱)
دیدار پسر با پدر پس از ۱۱ سال
یادداشتی از محمدمهدی تندگویان فرزند ارشد شهید: در آذر ماه ۱۳۷۰ پس از ۱۱ سال انتظار بر خلاف آنچه تا آن زمان فکر میکردیم، خبر شهادت پدرم را به من دادند و نمیدانید که چه سنگین است انتظار و صبر را برای همیشه به دوش کشیدن اما آنچه مسلم است، خداوند لطیف چنین حکم فرموده بود. آنطور که به خاطر دارم اولین دیدارم با پدر در سردخانه استان کرمانشاه بود؛ در تابوتی که با پرچم سه رنگ ایران تزیین شده بود و پس از آن اشک، توانم را ربوده بود و دستهایم از روی پرچم، وجود پاها را حس میکرد. چقدر سریع و دشوار گذشت. او را بردند، بر سر دستها تا بهشت زهرای تهران، شاید روز ۲۸ آذر بود که به ما گفتند پیکر شهید را برای غسل آماده کردهاند تا در ۲۹ آذر پس از نماز جمعه تهران به خاک سپرده شود. به بهشت زهرا رفتم، روزی که از همه عصرهای پاییزی غم انگیزتر و سوزناکتر بود. تابوتش را آوردند. درِ تابوت را به کناری گذاشتند. میخواستم پس از ۱۱ سال با او سخن بگویم. اسکلتی بود که با پوستی قیرگون به رنگ قهوهای تیره، که از مومیایی پوشیده شده بود. کاسه چشمانش گرد شده و (دهانش با حالت لبخند) گشوده مانده بود. دندانهایی که از زمان شکنجه ساواک شکسته بود و سینهاش را به خاطر شناسایی دقیقتر از بالا تا پایین شکافته بودند و مجدداً به گونهای خاص دوخته بودند. تکیده و لاغر مینمود. استخوانهای حنجره شکسته شده بود؛ به طوری که گردن کاملاً میچرخید.
یادم میآید که در بین راه از کرمانشاه تا تهران که از رئیس پزشکی قانونی در مورد تاریخ و نحوه شهادت پدرم پرسیدم، گفت «پس از شکافتن پوست، ماهیچهها تازه به نظر میرسیدند و در ناحیه قفسه سینه و جمجمه، شکستگی دیده میشد. استخوان حنجره به طور کامل شکسته شده و با توجه به خونمردگی که در ناحیه مچها دیده میشد، حدس میزنیم که در زمان شهادت دستها و پاهای شهید را به جای محکم بسته بودند و بعد ایشان را خفه کرده بودند».(۱۶۲ و ۱۶۳)
آخرین ایثار
بهروز بوشهری همراه و معاون شهید تندگویان در وزارت نفت: وقتی اسیر شدیم تصمیم گرفته بودیم تن به مرگ بدهیم اما خود را معرفی نکنیم. تمام مدارک شناسایی خود را بین راه معدوم کردیم. اگر خود را معرفی نمیکردیم مانند سایر اسرا به اردوگاهها میرفتیم، از نعمت نوشتن نامه به عزیزان خود برخوردار میشدیم و با بقیه اگر خدا میخواست بازمیگشتیم اما خود را معرفی کردیم. میپرسید چرا؟ در یک نقطه ما را به گودالی بردند. تصور کردیم قصد زندهبهگور کردن ما را دارند. حدود ۱۰۰ نفر غیرنظامی در اطراف گودال نشسته بودند و دستهای ما را از پشت بستند. چشمهای ما را هم بستند. وسایل ما را گرفتند؛ پول، انگشتر و ... ناگهان صدای رگبار گلولهای شنیده شد. احساس کردیم شروع به کشتن اسرا کردهاند. جوانی نزدیک ما بود با هر بار رگبار صدا میزد «اکبر! هنوز زندهای؟» یکی جواب میداد «بله، جعفر زندهام.» چند بار این حرفها بین اکبر و جعفر تکرار شد. جواد غیرت نشان داد و گفت «بهروز! الان این ناجوانمردان همه این بیگناهان را میکشند. بهتر است خودم را معرفی کنم. شاید اینها خیال کنند مقامات دیگری هم با ما اسیرند و مردم را نکشند». (صفحه ۲۱۲)
منبع:
خبرگزاری ایرنا










