طنز دفاع مقدس؛

یقه اسیر را گرفتم.اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم:«انت الحرکت فی الکانال،خم خم و الایکش فی الخمپاره!.بچه ها زدند زیر خنده اسیر را بردند؛اما بچه ها تا چند روز به عربی صحبت کردن من می خندیدند!

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه، ابوالحسین خوشبخت از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «زبون دراز»؛ مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس، به بیان خاطره ای شاد از آن دوران پرداخته که به مناسبت میلاد با سعادت حضرت زهرا (س) و روز زن منتشر می شود:

روزهای گرم تابستان را در جبهه فاو می گذراندیم. صبح خیلی زود یکی از روزها، بچه های اطلاعات-عملیات اسیری را به سنگر ما آوردند. بنده خدا با چهره ای شکسته و لب هایی ترک خورده، مرتب می گفت: «مای.»

یکی از بسیجی های نوجوان اصفهانی، یک کنسرو ماهی از روی سکوی سنگر برداشت؛ در آن را باز کرد و به اسیر گفت: «تفضل!»

اسیر سرش را تکان داد و چند بار گفت: «لا...لا... مای.»

بسیجی به او گفت: بگیر بخور، اینم مای است، منتها کنسرو مای.

اسیر از خوردن کنسرو ماهی امتناع کرد و دوباره گفت: «مای.» من قبلا شنیده بودم که عراقی ها به آب می گویند مای. به آن نوجوان اصفهانی گفتم: دادا! این مادر مرده آب می خواد؛ ماهی که نمی خواد.

برای آنکه حرفم را ثابت کنم، رفتم سر کلمن آب و یک لیوان آب خنک برای اسیر تشنه آوردم. آب را یک ضرب سر کشید و گفت: «شکرا!»

با زبان اشاره و فارسی بهش گفتم: بازم مای برات بیارم؟ گفت: نعم! نعم!

لیوان آب بعدی را هم خورد و تشکر کرد. با آنکه خط نسبتا آرام بود، اما عراقی ها شروع کردند با توپ و خمپاره خط ما را زیر آتش گرفتند. اسیر دشمن که فکر کرده بود من عربی بلدم، شروع کرد به حرف زدن؛ اما اصلا متوجه صحبت هایش نمی شدم. شاید می خواست بگوید علت کوبیدن خط شما این است که هم وطنانش فهمیده اند او اسیر شده است.

نمی دانم. قرار بود او را به عقب ببرند تا بازجویی اش کنند. یکی از برادران اطلاعات عملیات به من گفت: آقای خوشبخت! ما به اطلاعات این اسیر خیلی نیاز داریم؛ می خوایم با این کانال ببریمش عقب؛ یه جوری حالیش کن موقعی که داریم می ریم عقب، سر و گوشش نجنبه؛ خمیده ره بره تا هم توسط دشمن دیده نشه، هم ترکش نخوره و نمیره.

به آن برادر گفتم: باور کن من این چند کلمه عربی رو هم به زور یاد گرفته بودم؛ بلد نیستم. گفت هرچی باشه، بهتر از ما بلدی؛ یه جوری توجیهش کن.

یقه اسیر را گرفتم. اخم هایم را در هم کشیدم و گفتم: انت الحرکت فی الکانال، خم خم و الایکش فی الخمپاره!

بچه ها زدند زیر خنده اسیر را بردند؛ اما بچه ها تا چند روز به عربی صحبت کردن من می خندیدند!

منبع:

کاوسی، رمضانعلی، زبون دراز، مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه، تهران ۱۴۰۲، صص ۱۱۱، ۱۱۲، ۱۱۳

لینک کوتاه :
کد خبر : 4532

نوشتن دیدگاه

Security code تصویر امنیتی جدید

ارسال

  • مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
  • آدرس دفتر مرکزی:تهران – خیابان شریعتی - خیابان شهید دستگردی(ظفر) - بعد از تقاطع شهید تبریزیان - پلاک77
  • تلفن تماس روابط عمومی:

02122909525-30 داخلی 245