انتخاب تاریخی و استراتژیك مردم ایران برای همراهی نكردن با مهاجم و تداوم حیات نظام سیاسی در ایران، همراه با تداوم حملات موشكی به اهداف تعیین شده در سرزمینهای اشغالی، دو نشانه آشكار و مورداجماع از سوی ناظران، برای ارزیابی نتیجه جنگ است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد، تحقیقات و نشر معارف دفاع مقدس و مجاهدت های سپاه، پاسخ به پرسش از معیار پیروزی و شكست در جنگ اخیر، بیش از آنكه با ارزیابی نتیجه جنگ و تعیین برنده و بازنده نسبت داشته باشد، كه دارد، به اعتبار تاثیر بر احتمال ازسرگیری جنگ به عنوان مساله نگران كننده كنونی جامعه ایران، ضرورت و اهمیت دارد. مدعای یادداشت حاضر این است كه از طریق ارزیابی نتیجه جنگ و ترسیم علت شكست مهاجم، میتوان میزان احتمال ازسرگیری جنگ و الزامات آن را در تفاوت با گذشته، مورد بررسی قرار داد.
فرض من بر این است كه تعیین معیار پیروزی و شكست را نمیتوان مستقل از اهداف مهاجم و واكنش مدافع مورد ارزیابی قرار داد، زیرا راهنمای مهاجم برای استفاده از قدرت نظامی، اهداف سیاسی است و مدافع، در صورت از دست دادن قدرت بازدارندگی و ناتوانی در احیای آن، امكان پیروزی قطعی مهاجم را با پذیرش روش خاتمه جنگ و شرایط مهاجم، فراهم خواهد كرد.
با این توضیح، واكنش مدافع میتواند با ظهور عوامل محاسبه نشده، نتیجه جنگ را غیر قابل پیشبینی كرده و از این طریق مانع از تامین اهداف مهاجم شود. با این توضیح، پس از وقوع جنگ، نتیجه پیروزی و شكست دراختیار مدافع خواهد بود.
طبق آنچه به صورت رسمی از سوی اسراییل اعلام و تصریح شده، هدف از حمله نظامی به ایران، «تغییر نظام سیاسی» بود. اسراییل با حمایت آمریكا و با استفاده از قدرت نظامی، با ضربه به قدرت دفاعی- تهاجمی و زیرساختها و تاسیسات هستهه ای ایران، از طریق ترور فرماندهان ارشد و دانشمندان هسته ای، حملات سایبری، هوایی و موشكی كه به عنوان مشخصهه های «جنگ مدرن و تركیبی» نامگذاری شده است، به دنبال تغییر نظام سیاسی در ایران بود.
درواقع نقطه تعیین كننده برای اسراییل و آمریكا، نابودی تاسیسات هسته ای نبود، چنانكه همین موضوع مورد مناقشه است، بلكه امیدواری به تاثیر شوك روانی تهاجم غافلگیركننده بر تحریك جامعه ایران و بیثبات سازی، همچنین اختلال در فرماندهی نیروهای مسلح و ناتوانی در واكنش دفاعی و تهاجمی بود.
انتخاب تاریخی و استراتژیك مردم ایران برای همراهی نكردن با مهاجم و تداوم حیات نظام سیاسی در ایران، همراه با تداوم حملات موشكی به اهداف تعیین شده در سرزمینهای اشغالی، دو نشانه آشكار و مورداجماع از سوی ناظران، برای ارزیابی نتیجه جنگ است. چنانكه به اعتراف نهادها و مقامات رسمی آمریكا و اسراییل، حمله به زیرساختهای هستهای ایران، تاثیر «تخریبی و تاخیری» داشته و به معنای نابودی آن نبوده است، بنابراین با فرض شكست آمریكا و اسراییل در حمله به ایران، این پرسش وجود دارد كه جنگ چرا و چگونه از سرگرفته خواهد شد؟ در صورت وقوع جنگ، اهداف و روش جنگ، چه تفاوتی با گذشته خواهد داشت و به چه الزاماتی نیاز دارد؟
پاسخ به دو موضوع متفاوت، ولی بههم پیوسته، مبنی بر احتمال تكرار جنگ و مشخصه های آن، در مقایسه با گذشته، تابع پاسخ به پرسش از «علت» شكست آمریكا و اسراییل در حمله نظامی به ایران است، زیرا ارزیابی از علت شكست، نقش تعیین كننده در تكرار جنگ و روش آن خواهد داشت.
به نظرم علت شكست آمریكا و اسراییل در حمله به ایران، شكاف میان اهداف سیاسی با سطح عملیات بود، زیرا اهداف سیاسی بزرگ مانند تغییر نظام سیاسی را نمیتوان از طریق اقدام نظامی محدود و شوك روانی ناشی از آن، تامین كرد. چنانكه امریكا برای سرنگونی طالبان و صدام، به جنگ گسترده با تشكیل ائتلاف جهانی پرداخت، هر چند سرانجام در استقرار نظام جدید با شكست مواجه شد و نتیجه ای غیر از بیثباتی در كشورهای یادشده و در منطقه نداشت، بنابراین اگر وقوع جنگ برای ایران غافلگیركننده بود، نتیجه جنگ و نحوه برقراری آتش بس، این وضعیت را به شكل دیگری برای اسراییل ایجاد كرده است كه بدون غلبه بر این چالش راهبردی و تكرارپذیر در آینده، تصمیمگیری و اقدام به جنگ برای اسراییل و امریكا، به سهولت و همانند گذشته، امكانپذیر نخواهد بود. با این توضیح، اگر هدف امریكا و اسراییل همانند گذشته، تغییر نظام سیاسی در ایران باشد، به روش گذشته قابل تامین نخواهد بود، در غیر این صورت تاكنون محقق شده بود.
چنانكه تامین این هدف نیازمند تغییر روش و آمادگی برای جنگ گسترده و ائتلاف سازی است كه تاكنون هیچ نشانهای در این زمینه وجود ندارد و هزینه های آن به دلیل «گسترش جنگ طولانی»، با نتایج مورد نظر، همخوانی ندارد. باتوجه به ادعای امریكا و اسراییل مبنی بر رفع تهدید هستهای ایران و نابودی آن، یا ایجاد تاخیر شش ماهه تا سه ساله در بازسازی تاسیسات هسته ای ایران، هدف از آغاز مجدد جنگ چیست و با كدام توان نظامی و چه روشی قابل تامین است؟
غیر از موارد یاد شده، هدفگذاری برای حفظ «فضای جنگی در ایران»، از طریق تهدید دایمی به حمله نظامی یا اقدامات امنیتی-نظامی، بدون پذیرش مسوولیت آن، نتیجه ای جز گسترش سطح جدیدی از بی ثباتی در منطقه نخواهد داشت و این نوع اقدامات به معنای جنگ، همانند تجربه جنگ 12 روزه نخواهد بود، هر چند میتواند با عمل متقابل، با ایجاد بی ثباتی در منطقه، زمینه ساز جنگهای دیگری باشد كه هنوز اهداف و چهره آن آشكار نشده است.
طبق این بررسی، هدف ترامپ و نتانیاهو از معنادار كردن پیروزی در جنگ، بیش از آنكه با واقعیتهای راهبردی و مورد اجماع ناظران و كارشناسان همخوانی داشته باشد، با هدف تبلیغاتی برای توجیه علت حمله نظامی به ایران و استفاده از فشار تهدید نظامی برای ازسرگیری مذاكرات، بر پایه تبدیل موفقیتهای نظامی و تاكتیكی، به نتایج پایدار و مطلوب سیاسی در داخل ایران و منطقه، صورت میگیرد، بنابراین ازسرگیری جنگ تابع تعریف اهداف و ایجاد تمهیدات، با استفاده از شرایط است كه بر پایه نتایج جنگ یا مذاكراتی كه پس از آن صورت میگیرد، خواهد بود. در نتیجه باید فراتر از تاثیرات روانی غافلگیری در جنگ 12 روزه و عملیات روانی امریكا و اسراییل برای چینش میز مذاكره و تعیین دستوركار آن، در این زمینه اندیشه ورزی و تدبیر كرد.
محمد درودیان
